جدول جو
جدول جو

معنی پس نشین - جستجوی لغت در جدول جو

پس نشین(اَ فَهْ)
ردیف. (السامی)
لغت نامه دهخدا
پس نشین
آنکه در عقب نشیند، ردیف (سواری)
تصویری از پس نشین
تصویر پس نشین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس نشستن
تصویر پس نشستن
خود را پس کشیدن، در جنگ شکست خوردن و عقب نشینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل نشین
تصویر دل نشین
آنچه در دل نشیند، دل پسند، خوشایند، مرغوب، مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
راه نشین، غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
پس رفتن، به عقب بازگشتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین. صدرنشین:
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس.
نظامی (هفت پیکر ص 33)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای
ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی.
انوری (از انجمن آرا).
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد.
حافظ.
صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه بر جای کیان نشیند. آنکه جانشین شاهان بزرگ است:
سزد گر بود نام او کی پشین
که هم کی نشان است و هم کی نشین.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) :
ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد
ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها.
ناظر علی (از آنندراج).
، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضا)
کنایه از شخصی است که چون صاحب دکان برخیزد او بجای صاحب دکان بنشیند و کالا بفروشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ سُ)
کفل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب بازگشتن. بقهقرا شدن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب رفتن لشکر در جنگی. عقب نشستن. عقب نشینی کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به پس هشتن، به پس گذاشتن. بعقب گذاردن
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ / تِ)
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند:
زن خوش منش دلنشین تر که خوب
که پرهیزگاری بپوشد عیوب.
سعدی.
تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود
هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود.
تأثیر (از آنندراج).
تیری نزد به غیر که از من خطا شود
آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند.
تأثیر (از آنندراج).
- دل نشین شدن، مطبوع شدن:
دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.
حافظ.
، مؤثر
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ)
عقب نشینی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صف نشین
تصویر صف نشین
مهمان، محفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشینی
تصویر پس نشینی
عقب نشینی، در ردیف نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته ظرف نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس هشتن
تصویر پس هشتن
پس گذاشتن بعقب گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشستن
تصویر پس نشستن
عقب نشینی کردن در جنگ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
بعقب کشیدن خم کردن سرش را پس کشید، بعقب باز گشتن بقهقرا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بر پیل نشیند کسی که مرکب وی فیل باشد: ملک شیر دلش پیلتن پیل نشین بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصردین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دوستان بعد از شام خوردن در جایی برای صحبت نشیند و نخسبد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
((رَ نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، راه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
((~. نِ))
آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست، آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
به پشت رفتن، پس رفتن، گام نهادن به پشت سر
فرهنگ گویش مازندرانی